هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

وای پنج ماهه ننوشتم!

واقعا پنج ماه گذشته از آخرین نوشتۀ من؟! پنج ماه تو بزرگتر شدی؟ نازنین ِ مامان... واقعا نمی ذاری من سمت لپتاپ بیام، تا میخوام بنویسم میای جلوتر از من میشنی و هی می زنی روی کیبورد... خب من با گوشی هم واقعا هم یادم می ره هم سختمه... پنج ماه؟! الان که خواستم بنویسم تا نگاه کردم واقعا باورم نشد این همه وقت گذشته! پروسۀ از شیر گرفتن تموم شد... برای من حسرت زود تموم شدنش موند و تو مثل آقاها بعد از مدتی بیقراری پذیرفتیش... واقعا انگار این اتفاق یه بلوغ برای بچه هاست... خیلی از رفتارات تحت تاثیر قرار گرفت... بُعد عاطفیشو بذارم کنار، واقعا مفید بود... اسباب کشی داشتیم... این خونه با همۀ خوبیهاش چون پارکینگ نداشت و ما هم نزدیک پارک بو...
7 مهر 1394
1